یک شعر سبز
درود بر آفتاب آفتابی که از مشرق جان ما برمی‌آيد و ما را با آب و آينه، پيوند می‌دهد. زندگی، سبز. عشق‌ها آبی و آرزوهای ما سرخابی‌اند. پابپای پيام‌آوران بهار، در جشنواره‌ی معطر روزگار، حضور می‌يابيم و آسمان نوروز را از رنگين کمان مهر، آذين می بنديم. ايران جان ما گل افشان باد. ا ز سبزترين جای وطن آمده‌ام با خاطره‌ی چای و چمن آمده‌ام مضمون زلال روزگارم عشق‌ست در بازکن ای سپيده! من آمده‌ام *** من آمدم از چراغ‌ها بنويسم از درد بلند داغ‌ها بنويسم تا شادی هر جوانه، جان تازه کند يک‌بار دگر ز باغ‌ها بنويسم *** برخيز و بيا بهار را مهمان کن موسيقی بی‌قرار را مهمان کن بگشا! بگشا! پنجره‌هايت را، باز آواز دل انار را مهمان کن *** در خانه، صدای پای گندم سبزست در سينه، سروده‌های گندم سبزست شادا ز پس زردترين حادثه‌ها شعر من و ماجرای گندم سبزست *** اينجايم و ريشه‌های جانم آنجاست شادابی باغ ارغوانم آنجاست ديريست در اين قفس، نفس می‌شکنم گر خاک شود تنم، روانم آن‌جاست